نقد انیمیشن رویاهای روبات؛ همانند یک آغوش گرم و پرمهر

به گزارش وبلاگ علیپور رحمتی، در حالی که سینمای هالیوود برای زنده نگه داشتن خودش پی در پی دست به دامن گذشته و بازسازی، دنباله سازی و بازراه اندازی تولیدات قدیمی اش می گردد، انیمیشن به لطف دنیای آزادش هر سال ایده های نو و مبتکرانه ای را به فیلم سینمایی تبدیل می نماید. تولیدات انیمیشنی دو سال اخیر، نه محصولات دیزنی که کمپانی های شناخته شده و حتی ناشناس دیگر، قابل توجه، احترام و تحسین بوده اند. به طوری که اگر به نامزدهای اسکار سال 2023 و 2024 در بخش انیمیشن نگاه کنید، می بینید که بیش از یک فیلم از میان پنج نامزد شایسته دریافت جایزه بوده اند. سال 2023 اسکار برترین انیمیشن بلند به پینوکیو گیرمو دل تورو رسید؛ در حالی که انیمیشن قرمز شدن (Turning Red) پیکسار هم می توانست برنده این جایزه باشد. سال 2024 هم اگر بنیادین (Elemental) را کنار بگذاریم -که آن هم اگرچه شاید در دپارتمان قصه کمی بلغزد، به لحاظ فنی دستاورد مهمی در حوزه انیمیشن به شمار می رود- دست کم سه نامزد دیگر گزینه های بحقی برای بردن این جایزه بودند. اما خب وقتی نام هایائو میازاکی بزرگ و شاهکار دیگری از او بین نامزدها باشد، بدیهی است که جایزه به او و نه به یک پروژه تجربی مثل رویاهای روبات. نقد انیمیشن رویاهای روبات را در این مطلب بخوانید.

نقد انیمیشن رویاهای روبات؛ همانند یک آغوش گرم و پرمهر

هشدار: در نقد انیمیشن رویاهای روبات خطر لو رفتن داستان وجود دارد.

رویاهای روبات انیمیشنی بلندپروازانه است و رمز پیروزیتش هم در همین بلندپروازی است. اینکه شخصیت های قصه حیوانات انسان نما باشند چیز تازه ای نیست؛ چه بسا در جهان انیمیشن بسیار مرسوم است. اما صامت بودن فیلم با قصه ای که قرار است از دوستی بگوید، جسورانه است. رویاهای روبات بر اساس کتاب مصور سارا وارون داستان رابطه محبت آمیز یک سگ و یک ربات را در دهه 1980 نیویورک روایت می نماید. پابلو برگر، نویسنده و کارگردان فیلم اسپانیایی است و پیش از این در سال 2012 با یک فیلم صامت دیگر درام سفید برفی (Blancanieves) مورد تحسین واقع شد و با رویاهای روبات و این بار در قالب انیمیشن یک بار دیگر ثابت کرد که هنوز در قرن بیست و یکم می توان فیلم صامت خوب ساخت. قصه کمدی تراژیک و آینده نگرانه دو شخصیت بی نام این فیلم، سگ و ربات، اگرچه ایده تازه ای نیست، این شکل روایتش است که آن را به اثری ویژه، به خصوص انیمیشنی ویژه تبدیل می نماید. به ثمر نشستن این پروژه به قدری برای کارگردانش مهم بوده که برای ساخت آن یک استودیو انیمیشن سازی تأسیس کرد.

خط داستانی آشناست. یک نسخه انیمیشنی حیوانی از فیلم تحسین شده او (Her). فیلم با به تصویر کشیدن تنهایی سگ شروع می شود. او در آپارتمانش در نیویورک به قدری تنهاست که خودش با خودش بازی ویدیویی می نماید. غذاهای آماده می خورد و حسرت رابطه عاطفی همسایه ای را می خورد که از پنجره خانه آن ها را می بیند. قصه در دهه هشتاد میلادی می گذارد و به لحاظ بصری و انتخاب رنگ، لوازم و طراحی صحنه کاملاً یادآور همان دوران است اما آگهی تبلیغاتی فروش رباتِ دوست از تلویزیون پخش می شود. سگ از سر تنهایی یک ربات برای خودش سفارش می دهد. (اگر در دهه هشتاد واقعاً ربات زنده ساخته می شد، با همین شکل و ظاهر می بود.) روبات از راه می رسد، سگ او را طبق دستور سرهم می نماید و ظرف چند ثانیه با روشن شدن دکمه های سبز زنده می شود و حرکت می نماید. از آنجا که هیچ یک از شخصیت های فیلم حرف نمی زنند، روبات هم حرف نمی زند. اما راه می رود، غذا می خورد، دستانش تکان می خورد و احساسات انسانی دارد.

بر خلاف فیلم های آینده نگرانه روبات محور، روبات این قصه کاملاً مثبت و مهربان است. قرار نیست هیچ خطری برای صاحب و همراهش باشد، بلکه کاملاً برعکس، همچو کودکی با قابلیت های بزرگسالانه بعد از آنکه چشم به جهان باز می نماید، با میلی سیری ناپذیر جهان اطرافش را دیدن می نماید و از لحظه لحظه آن لذت می برد. این ربات است که حالا یا عطش اش نسبت به زندگی سگ را هم دوباره به زندگی برگشته است. او که تا پیش از این شهر را فقط از پنجره خانه اش دیدن می کرد، حالا انگار تازه برای اولین بار است که دارد از شهر محل زندگی اش لذت می برد و ما هم در این سفر با آن ها همراه می شویم. فیلم با مونتاژ تصاویر گشت و گذار سگ و روبات همراه با ترانه های دهه هشتادی مخاطب خود را به نیویورک قدیمی می برد. یکی از به یادماندنی ترین لحظاتش تصویری است که از مرکز شهر و موزیسین های خیابانی به نمایش می گذارد.

بدیهی است که حالا به یک پیچش داستانی احتیاج باشد. دوستی سگ و روبات قرار نیست سرانجام خوشی داشته باشد. بر خلاف رابطه شخصیت مرد فیلم او با سخنگوی هوشمندش، رابطه سگ و روبات کاملاً وفادارانه است. افلاطونی است اما متعهدانه. این دو در این جهان فقط همدیگر را دارند و ظاهراً چیزی دیگری هم نمی خواهند. اما یک روز بعد از تفریحات کنار ساحلی و یک شنای مفرح دو تایی که با انیمیشن دوبعدی ساده و حتی مبتدی به زیباترین شکل به تصویر کشیده می شود، اتفاق ناگواری می افتد. سگ و روبات خسته از شنا برمی گردند، روی شن ها چند ساعتی می خوابند، سگ بیدار می شود و از جایش بلند می شود اما روبات به علت نفوذ آب روشن می شود اما دیگر نمی تواند از جایش تکان بخورد. سگ هم زور بلند کردنش را ندارد. بعد از مدتی کوشش خسته می شود و به امید آنکه فردا مجهز برمی شود و دوست عزیزش را نجات می دهد، به خانه می رود. غافل از آنکه امروز آخرین روز باز بودن ساحل بوده و از فردا تا یکم ژوئن سال آینده تعطیل خواهد بود. فردا وقتی سگ برمی شود، حصار ساحل قفل و زنجیر است و بعد از آن هیچ یک از کوشش های او برای رسیدن به دوست روباتش با پیروزیت روبه رو نمی شود.

جبر (و البته علم مکانیک) و کمی هم سهل انگاری سگ و روبات را از هم جدا می نماید. دوباره سگ تنها می شود و روبات بیچاره به یک زندگی فرورفته در شن با چشمانی باز محکوم می شود. حتی تصور اینکه یک آدم در چنین موقعیتی قرار بگیرد هم سخت است. البته کمتر کسی است که به گیر کردن آدم توی شن واکنش نشان ندهد و از کنارش بگذرد. بعد انسان اگر دارای ناتوانی کلامی نباشد، می تواند با صدای بلند فریاد بزند و یاری بخواهد. اما یک روبات را به راحتی می توان نادیده گرفت، مخصوصاً روباتی که سخنگو هم نیست. به هر حال، همه چیز مهیا شده که روبات در دور از فکر ترین سناریوی ممکن اسیر در خاک (بله، شن) بماند و سگ هم دوباره گرفتار تنهایی شود. از اینجا به بعد ما شاهد جدایی مبتنی بر تصادف یک رابطه هستیم که به میزان کافی دردناک است. روبات ظاهراً هیچ راه فراری ندارد و جهان هم آن قدر مهربان نیست که یک نجات دهنده را بر سر راهش قرار دهد. برعکس، یک بی رحم را می فرستد تا یک پای او را بکند و با خودش ببرد. شرایط سگ هم دست کمی از او ندارد. دوباره تنهایی، دوباره غذای آماده تکراری و دوباره رفتن رنگ و بو از زندگی.

فیلمساز برای آنکه این جدایی چندان هم برای ما و شخصیت های قصه اش تلخ نباشد، آن ها را به رویا می برد. هر دو آن ها در مواجهه با تنهایی دچار توهم می شوند؛ توهمی که در آن با هم اند و جهان بسیار زیباست؛ مثلاً پر از گل بابونه است. چقدر انیمیشن این لحظات در عین سادگی زیبا و ظریف و لطیف است. این ظرافت گاهی به واقعیت هم می آید. مثلاً در پرنده ای که کنار روبات لانه درست می نماید و بچه هایش را به جهان می آورد و در کنار یک روبات زمین گیر بزرگ می نماید. روبات که باید قاعدتاً از شرایطش اندوهگین باشد، این لحظات را غنیمت می شمرد و در همان حالت خوابیده با خانواده پرنده به خصوص کوچک ترین بچه که بامزه ترین هم هست، ارتباطی پر از مهر برقرار می نماید.

از آن سو، سگ هم بالاخره روی روال طبیعی اش می افتد و رابطه ای کوتاه مدت با یک دختر اردک سرزنده و همه فن حریف برقرار می نماید. این میان روبات دوباره تنها می شود، سرما از راه می رسد و روبات زیر برف دفن یخ می بندد و کمی بعدتر تمام اجزاش بدنش از هم جدا می شود تا اینکه سرایدار دست به آچار یک ساختمان سر و دو دست و یک پای او را پیدا می نماید و با خودش به خانه می برد تا سر هم کند. ورود این شخصیت سوم و جالب قصه را در یک سوم سرانجامی دوباره زنده می نماید. بساط سر هم کردن روبات به نوبه خودش جالب است. سرایدار با یک سری موزیک شاد دهه هشتادی با یک دستگاه ضبط برای بدنه و یک چوب گلف برای پا دوباره روابت را زنده می نماید و روبات را به نسخه ای دهه هشتادی تر از آنچه بود، تبدیل می نماید. حالا سرایدار و روبات رابطه محبت آمیز مهیجی را با هم شروع می نمایند. سگ هم تصمیم می گیرد یک روبات دیگر بخرد و بدین ترتیب هر یک زندگی جداگانه ای را برای خود شروع می نماید. البته یک مواجهه غم انگیز بین سگ و روبات اتفاق می افتد که به چه زیبایی از آن عبور می نمایند.

رویاهای روبات از معدود فیلم هایی است که قرار نیست روبات ها را در قالب دشمن به نمایش بگذارد. در یک حالت مابین خوشبینی و بدبینی از سویی روبات را به عنوان برترین دوست ساکنان شهر (نیویورک که نماد یک شهر مدرن است) نشان داده که وجه مثبتش است. از سویی دیگر، آینده را چنان برای ساکنان زمین تنها متصور شده که تنها روبات ها در آن می توانند نقش دوست را بازی نمایند، یعنی نقش آخرین کسانی که برای ساکنان زمین باقی می مانند. بله، با معامله وارد زندگی زمینی ها می شوند اما یاران باوفایی خواهند بود؛ قرار نیست به یکباره به هر شکلی عذاب روح شوند. کارگردان فیلم گفته است که این رابطه نماد رابطه کوییرها هم هست. اما در نهایت حرف اصلی فیلم درباره عشق و دوستی و تأثیر آن بر زندگی است. فیلم پیغام های کاملاً مشخصی دارد. برای آینده انسان نگران است. شهر را در عین زیبایی بی رحم می داند و تنها راه نجات را آن عشق و دوستی است. به ساده ترین شکل ممکن. در همین لذت های معمولی روزمره مثل با هم غذا خوردن و گردش کردن، فقط خنده بر لب ضروری است و ایمان به عشق، والاترین شکل آن، عشق افلاطونی.

آنچه رویاهای روبات را تحسین برانگیز می نماید این است که بدون حتی یک دیالوگ توانسته است قصه ای درباره عشق و دوستی را روایت کند. با این انتخاب به منبع اصلی فیلم هم وفادار مانده است. اما چطور تصویر برقراری یک دوستی عمیقی را بدون حرف زدن نشان داد؟ پابلو برگر در رویاهای روبات، با فدا کردن دیالوگ به قصد تأکید بر ارزش دوستی، جواب همین سؤال را می دهد، که برای دوستی حتی احتیاج به حرف زدن نیست، که شاید عشق فقط همین کنار هم ماندن باشد. احساسی است که شاید فقط آدم های تنها قدرش را می دانند. کسانی که آن قدر تنهایی کشیده اند که قدر حضور یک روبات را هم می دانند. در هر دو مورد دو انسان تنهامانده با روبات رابطه محبت آمیز برقرار می نمایند. (البته این روبات یکی از شیرین ترین روبات های تاریخ سینماست و اگر تمام روبات های جهان قرار است مثل روبات های انیمشن پابلو برگر باشند، شاید آن قدر هم نباید نگران تنهایی در عصر ماشین بود.) این تصویر هشدار بزرگی به جامعه انسانی مدرن می دهد؛ جامعه ای که یا عشق را باور نمی نماید یا آن را مشروط به شرایطی خاص می داند یا صرفاً در قالب روابط کوتاه مدت گذرا آن را تجربه می نماید.

4

خوب

نکات مثبت

  • روایت قوی بدون استفاده از حتی یک کلمه
  • شخصیت های دوست داشتنی به ویژه روبات
  • طراحی و فضاسازی درست و مجذوب کننده از نیویورک دهه هشتاد میلادی
  • موسیقی متن دهه هشتادی خوب و دقیق
  • پیغام قدرتمند درباره دوستی و عشق

نکات منفی

  • فیلم در لحظاتی از ریتم می افتد و کسل نماینده می شود

از سویی، استعاره ای از سیر روابط عاطفی در زندگی واقعی هم هست. این را با توجه به برخورد منطقی ای که در انتهای قصه با مواجهه روبات و سگ می نماید، می شود فهمید. رابطه ای شکل گرفت، به علتی هرچند عجیب و غریب از بین رفت، بعد از آن سرنوشت برای هر کس طوری رقم خورد. سگ به سراغ یک روبات دیگر رفت و روبات از بین رفته را یک دیگری احیا کرد و این نشانه بلوغ است که در چنین شرایطی، هر کس راه خودش را برود. این خود زندگی است. بله، تلخ است اما واقعی است. رویاهای روبات واقعی ترین تصویر از زندگی را با غیرواقعی ترین قصه ممکن به نمایش می گذارد. در سکوت و با استفاده از سکوت پیروز می شود عمیق ترین احساسات انسانی را بی آنکه خیلی دراماتیک شود، نشانمان می دهد. و این کار را با یک موسیقی متن خوب انجام می دهد. خط داستانی غیر قابل پیش بینی فیلم شاید از نگاه عده ای نقطه ضعف آن به حساب بیاید اما از کسل نمایند ه شدن آن جلوگیری می نماید. چون قصه کاملاً قابلیت کسل نمایندگی را دارد. اما با انتخاب های درست کارگردان حالا همانند آغوشی گرم تو را محکم و صمیمی دربرمی گیرد و می فشارد، شاید هم باعث شود چند قطره اشکی از گونه تان سرازیر شود.

نقد انیمیشن رویاهای روبات بازتاب دیدگاه های شخصی نویسنده است و لزوما موضع خبرنگاران مگ نیست

منبع: خبرنگاران مگ

منبع: دیجیکالا مگ
انتشار: 6 تیر 1403 بروزرسانی: 6 تیر 1403 گردآورنده: aliporerahmati.ir شناسه مطلب: 1609

به "نقد انیمیشن رویاهای روبات؛ همانند یک آغوش گرم و پرمهر" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "نقد انیمیشن رویاهای روبات؛ همانند یک آغوش گرم و پرمهر"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید