بابا های بی نام و نشان، بابا هایی که ماندگار نشدند

به گزارش وبلاگ علیپور رحمتی، سرایدار های مدارس که به بابا های مدرسه ها نیز معروف هستند طی سال های اخیر نقش شان در مدارس کم رنگ شده و جایشان را با نیرو های شرکتی و قراردادی که عمده وظایفشان نظافت نوبتی مدارس بوده، عوض شده است.

بابا های بی نام و نشان، بابا هایی که ماندگار نشدند

به گزارش، روز های تحصیل در مدرسه برای همه ما، از به یادماندنی ترین دوران زندگی امان بوده که خاطرات تلخ و شیرینش همواره در صندوقچه وجودمان جا خوش نموده است.

ورق زدن برگ های خاطرات کودکی در مدرسه یادآور شخصیت هایی، چون معلم، مدیر، ناظم و همکلاسی هاست که در خاطرمان به یادگار مانده است.

یکی از بی نام و نشان ترین این افراد، سرایدار یا همان بابای مدرسه است که پیر و جوان هم ندارند. او قبل از طلوع خورشید، مدرسه را نظافت و نیمکت ها را چینش می نماید؛ به استقبال دانش آموزان می رود، از وسایل ساختمان نگهبانی و نگهداری می نماید. او همه بچه ها را به اسم می شناسد و نه تنها بابای مدرسه بلکه بابای بچه ها هم هست.

روز هایی که دانش آموزان دیر به مدرسه می فرایند، بابا وساطت می نماید تا یک بار دیگر دانش آموزان را به کلاس راه بدهند. خیلی وقت ها هم موقع تنبیه بچه ها هم به دادشان می رسد.

بابای مدرسه بچه های اخراج شده را نصیحت و با اولیای دانش آموزان مشکل دار قبل از دیدن مدیر و ناظم مشاوره می نماید، راه و چاه برخورد های اداری و قانونی را به آن ها یاد می دهد. جلوی در مدرسه دخترانه بابا مراقبت می نماید تا کسی برای بچه ها که مثل دختر های خودش هستند، ایجاد مزاحمت نکند.

گرما و سرمای کلاس ها برای بابا مهم بود، بابا فقط نظافت نمی کرد، به هر حال او نقش برجسته ای داشت، پذیرایی از دبیران و ارباب رجوع را نیز او انجام می داد.

بی شک خوشمزه ترین ساندویچ های کالباسی که در عمرمان خورده ایم، همین ساندویچ هایی است که بابا می فروخت.

اما در سال های اخیر نقش بابا های مدرسه کمرنگ شده و جایش را با بابا های شرکتی، روز مزدی، یا قراردادی عوض نموده است.

دیگر کمتر بابایی با خانواده اش در مدرسه می ماند و آن هایی هم که قراردادی هستند، هفته ای یک یا دوبار برای نظافت مدارس به آنجا سر می زنند. این ها را می توان از لیست تماسی که از روابط عمومی آموزش و پرورش استان گرفته ایم، احصا کرد.

اما با این حال هنوز هم هستند بابا هایی که در تعداد انگشت شماری از 8 هزار مدرسه استان، مثل قدیم ها برای مدارس و بچه ها بابایی می نمایند.

آقا رحمت، یکی از همین بابا هایی بود که چند سالی می گردد بازنشسته شده است؛ او 30 سال بابای مدرسه ای بود که سه دخترش نیز در آن مدرسه درس می خواندند.

روستازاده هستم و مثل اجدادم، کشاورزی می کردم، ولی این کار با روحیاتم زیاد سازگار نبود و اصلا علاقه ای نداشتم تا فرزندانم هم بی سواد مانده و مثل من بشوند، به خاطر همین به شهر آمدم و به عنوان بابا در مدرسه ای استخدام شدم.

آقا رحمت، این ها را گفته و ادامه می دهد: من بابای یک مدرسه دخترانه بودم؛ اوایل کمی برایم سخت بود که با خانم ها کار کنم، ولی بعد ها عادت کردم و آن ها نیز به من مثل همکاران فرهنگی رفتار می کردند.

او ادامه می دهد: من پنج فرزند دارم که سه دخترم در مدرسه ای که من بابا بودم درس می خواندند و الحمدالله، الان هر کدام از آن ها برای خود برو بیایی دارند و دو دخترم معلم و یکی پرستار است.

آقا رحمت به روز های شیرین آن دوران اشاره نموده و می گوید: خداوکیلی، آن موقع تنبیه زیاد بود و مثل الان که وقتی به بچه می گویند بالای چشمت ابرو هست، کل خاندانش را به مدرسه می آورد، نبود.

از او می پرسم که آیا دخترهایت از شغل پدرشان خجالت نمی کشیدند، که با خنده می گوید: دختر بزرگم خیلی زرنگ و درسخوان بود و همواره شاگرد اول می شد، دختر دوم ساکت و آرام، ولی امان از دختر سومم که شلوغ و بلا بود، ولی در مدرسه همه می دانستند که آن ها دختر های من هستند و حتی یکبار دختر بزرگترم نمره کمی گرفت و من با سیلی زیر گوشش زدم؛ او هم گریه کرد، ولی دختر کوچکترم سطل آشغال هم آتش زد، ولی با هیچ تنبیه ای درست نمی شد و جوری رفتار می کرد که انگار مدرسه مال پدرش است!

بابا رحمت با همان تبسمی که در لب دارد، ادامه می دهد: معلم ها هم به من به عنوان همکار فرهنگی شان نگاه می کردند و برای بچه های من هم فرق می گذاشتند به نوعی که انگار آقازاده هستند.

او به خاطراتی از زمان هشت سال دفاع مقدس اشاره نموده و می گوید: روز های سختی برای همه بود و مدارس امن ترین مکان برای مردم محسوب می شد؛ من هم دختران زیادی داشتم که با گذراندن دوره های کوتاهی به جبهه راهی شده و خدمات امدادی و درمانی انجام دادند.

بابا رحمت می گوید: جدایی بعد از 30 سال از مدرسه ای که عمرم را در آن سپری کردم برایم سخت بود، زیرا آنجا خانه اول من بود؛ بچه هایم در آنجا به جهان آمده و بزرگ شدند و حتی آنجا برای دخترانم خواستگار آمد.

عکس هایی که با دانش آموزان گرفته را نشانم می دهد و می گوید: بیشتر دخترهایم صاحب شغل و زندگی شده اند و بعضی ها به خارج از کشور مهاجرت نموده اند؛ هر از گاهی بعضی از آن ها را در اداره ای می بینم که مسوول بخشی است و گاهی اوقات نیز آن ها من را پیدا می نمایند و کادویی برایم می آورند.

از مال و اموال اش می پرسم که می گوید: بعد از سال ها با نان حلالی که به دست آوردم یک واحد آپارتمان خریدم، ولی از جوانی دوچرخه ای داشتم که الان هم دوچرخه سواری می کنم و پول به ماشین نمی دهم.

با دیگر شماره هایی که از روابط عمومی آموزش و پرورش گرفته ام، تماس می گیرم؛ یکی از مدیر های مدرسه از نبود بابا در مدرسه اش می گوید و تلفن یکی دیگر از مدیران در دسترس نیست. یکی هم کارآگاه بازی در آورده و سند و مدرک از خبرنگار بودنم می خواهد.

شماره دیگری هم برای خود بابای مدرسه است، چنین پاسخ می دهد: من نیروی خدماتی هستم و 28 سال بیشتر ندارم و به من بابا نمی گویند و در طول هفته به چند مدرسه جهت نظافت می روم.

خانم رجبی دیگر شماره ای است که با او تماس می گیرم؛ فارسی زبان و لحن صحبت هایش بسیار شیرین است.

خانم رجبی اهل تهران است و وقتی 16 ساله بود، عاشق پسری از دیار تبریز شده و به خاطر همین راهی این شهر می گردد. او دو فرزند دارد که دخترش دانشجوی پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تبریز و پسرش نیز لیسانس گرفته و اخیراً ازدواج نموده است.

او می گوید: وقتی زندگی خود را آغاز کردیم، بسیار فقیر بودیم و من مجبور بودم که کار کنم به خاطر همین در چندین مدرسه متفاوت به عنوان سرایدار کار کردم و در نهایت در این مدرسه هستم یعنی 20 سالی می گردد.

خانم رجبی ادامه می دهد: با افتخار به عنوان یک زن، مامای مدرسه بودم و هیچ وقت از این موضوع خجالت زده نشدم و بچه هایم نیز هرگز از شغل من خجالت زده نبودند و نیستند.

آن طور که خانم رجبی تعریف می نماید، آن طرف مدرسه یک ساختمان کوچک یک طبقه ای است که او به همراه خانواده اش، سال ها آنجا زندگی نموده، ولی حالا خودشان یک خانه خریده اند.

او به درد و دل های دختران از عاشق شدنشان، مسائل خانواده و آرزوهایشان اشاره نموده و می گوید: سقف آرزو های دختران هدایت و دبیرستان متفاوت از هم بود و من سعی می کردم مثل مادر خوب به حرف هایشان گوش کنم و حتی آن ها را به جای هانیه، دخترم می گذاشتم تا مبادا به آن ها مشاوره بدی بدهم.

او می گوید: فروش بعضی خوراکی از قبیل ساندویچ، پفک و لواشک در مدرسه ما قدغن بود، ولی هر چه باشد، دختر ها نوجوان بودند و من هر از گاهی و به دور از چشم خانم مدیر برایشان پفک، ساندویچ و لواشک می بردم، ولی الان شرایط عوض شده و بچه ها هم دیگر بچه های قدیم نیستند.

خانم رجبی تعریف می نماید: بچه ها واقعا به من علاقه دارند و این علاقه و عشق دو طرفه است، حتی دانش آموزانی که سال ها از مدرسه رفته بودند، بعد ها برای دیدنم آمدند.

او ادامه می دهد: الان واژه بابای مدرسه برای دانش آموزان حذف شده است و نیرو های خدماتی نسل جدید هم صرفا در حال اجرا کار هایی هستند که بر عهده دارند و هیچ سعی بر ایجاد ارتباط بیشتر با دانش آموزان ندارند و اصلا یادشان نمی آید که فلان دانش آموز را در کدام مدرسه دیده اند.

خانم رجبی می گوید: قدیم ها بابای مدرسه کوشش می کرد تا خود درس بخواند و من هم آن موقع بی سواد بودم، ولی در کنار بچه ها درس خواندم و الان که بازنشسته می شوم، فوق دیپلم خود را گرفته ام، حتی در بعضی موارد پیش آمده بود که بابای مدرسه درس خوانده و بعد ها به عنوان معلم جذب همان مدرسه گردد و یا اصلا ازدواج معلم با بابای مدرسه را هم داشتیم که الحمدالله بهترین زندگی را دارند.

امروز شاهد آخرین بازماندگان این قشر تأثیرگذار در مدرسه هستیم. سال هاست که آموزش و پرورش از جایگزین کردن افراد جدید در این پست کوتاهی نموده است. امروز نظافت مدارس به عهده افرادی گذاشته شده که گرچه آدم های زحمت کشی هستند، اما نتوانسته اند صندلی بابای مدرسه را پرنمایند.

بابای مدرسه تغییر نام داد به خدمتگزار و آن هم نه نیروی رسمی در آموزش و پرورش بلکه فردی که طرف قرارداد با یک شرکت خدماتی است. شرکتی که به هر شکل به وسیله برنده شدن در یک مناقصه احتیاج خدماتی مدارس یک منطقه آموزش و پرورش را به عهده می گیرد. او هیچ پیوندی با مدیر و کادر مدرسه ندارد و خود را از آن ها نمی داند، او خودش هم می داند که موقت است و سه ماه تابستان حقوقی نمی گیرد، او یک کارگر فصلی است!

در حالی که با حذف بابا از سیستم اداره مدرسه، نه یک شخص که یک مجموعه آداب و فرهنگ را از مدرسه حذف نموده ایم.

منبع: فارس

منبع: باشگاه خبرنگاران جوان
انتشار: 19 اسفند 1398 بروزرسانی: 6 مهر 1399 گردآورنده: aliporerahmati.ir شناسه مطلب: 56

به "بابا های بی نام و نشان، بابا هایی که ماندگار نشدند" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "بابا های بی نام و نشان، بابا هایی که ماندگار نشدند"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید